11 نتیجه برای موضوع مقاله: سلولهای بنیادی
قدرت اله فلسفی نیا، دکتر محمدتقی قربانیان، دکتر تقی لشکر بلوکی، دکتر محمود اله دادی سلمانی،
دوره 14، شماره 2 - ( 4-1391 )
چکیده
زمینه و هدف : همکشتی سلولهای بنیادی یکی از روشهای مورد استفاده محققین علم سلولدرمانی است. با این روش میتوان باعث بهبود شرایط کشت و تمایز بهتر سلولهای بنیادی شد. عوامل رشد عصبی، مولکولهایی هستند که نقشهای بسیار حیاتی در بقاء، تکثیر و تمایز سلولهای بنیادی دارند. این مطالعه به منظور ارزیابی بیان عوامل نوروتروفیک یا رشد عصبی و سرعت تکثیر سلولهای بنیادی عصبی (Neural Stem Cells: NSCs) در همکشتی این سلولها با سلولهای بنیادی مزانشیمی (Mesenchymal Stem Cells: MSCs) انجام شد. روش بررسی : این مطالعه تجربی روی 40 سر موش صحرایی بالغ نژاد ویستار در دانشکده زیستشناسی دانشگاه دامغان انجام شد. سلولهای NSC و MSC از موشهای صحرایی استخراج شدند. برای جداسازی NSCs ، ناحیه شکنج دندانهای هیپوکامپ برداشته شد. پس از هضم مکانیکی و آنزیمی، توده سلولی در محیط DMEM/F12 حاوی FBS کشت داده شد. برای جداکردن MSCs مغز استخوان، استخوانهای فمور و تیبیا تخلیه و در محیط فوقالذکر کشت داده شد. همکشتی NSCs با MSCs در ظرف ترانسول و در محیط DMEM/F12 حاوی FBS انجام شد. تعیین هویت سلولی، سرعت تکثیر و نیز بیان عوامل نوروتروفیک (CNTF, BDNF, GDNF, NT-3) به ترتیب با روشهای ایمنوسیتوشیمی، هموسایتومتر و RT-PCR انجام گردید. یافتهها : مقایسه نیمه کمی بیان عوامل نوروتروفیک بین گروههای NSC همکشتی و NSCs که به تنهایی (کنترل) کشت شده بود؛ تفاوتی نشان نداد؛ ولی نتایج نشان داد که الگوی بیان NTFs (neurotrophins) در NSCs و MSCs مشابه یکدیگر هستند. تکثیر NSCs در شرایط همکشتی بهطور معنیداری افزایش یافت (P<0.05).
فاطمه طاهری، مریم حاجی قاسم کاشانی، محمدتقی قربانیان، لیلی حسین پور،
دوره 14، شماره 3 - ( 7-1391 )
چکیده
زمینه و هدف : استفاده از القاگرهای شیمیایی برای تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی مغز استخوان بالغ (BMSCs) به سلولهای عصبی مورد توجه محققین است و در ابتدا لازم است تا اثر سمیت القاگر شیمیایی بر سلولهای تحت القاء بررسی گردد. بدیهی است افزایش درصد سلولهای زنده پس از القاء میتواند بهترین معیار برای تعین مناسبترین القاء کننده باشد. این مطالعه به منظور تعیین اثرات القایی دپرنیل و دیمتیلسولفوکساید (DMSO) بر تکثیر و بقاء سلولهای بنیادی مزانشیمی مغزاستخوان انجام شد. روش بررسی : این مطالعه تجربی روی 20 سر موش صحرایی بالغ نژاد ویستار در دانشکده زیستشناسی دانشگاه دامغان انجام شد. BMSCs از مغز استخوان موش صحرایی بالغ استخراج و در محیط αMEM حاوی FBS ده درصد کشت داده شدند. در پاساژ سوم تعیین هویت سلولی برای آنتیژنهای سطحی CD71 و CD90 به روش ایمونوسیتوشیمی و قابلیت چندتوانی BMSCs با تمایز به سلولهای چربی و استخوان انجام شد. سلولها به مدت 24 ساعت در معرض عوامل القاگر (محیط کشت تکمیل شده با 2درصد دیمتیل سولفوکساید و محیط کشت تکمیل شده با دپرنیل 10 به توان منفی 8 مولار) قرار گرفتند و بعد از آن به محیط αMEM حاوی FBS ده درصد منتقل شدند. تکثیر و بقاء سلولی پس از 24، 48، 72 و 96 ساعت با روش آزمون MTT مورد ارزیابی قرار گرفت. دادهها با استفاده از نرمافزار آماری SPSS-18 و آزمونهای One-Way ANOVA و Tukey تجزیه و تحلیل شدند. یافتهها : سلولهای چسبنده به فلاسک کشت که از مغز استخوان جداشدند؛ علاوه بر بیان آنتیژنهای سطحی CD71 و CD90 توانایی تمایز به سلولهای چربی و استخوان را داشته و نتایج حاصل از آزمون MTT نشان داد که بقاء و تکثیر سلولهای القاء شده با دپرنیل و دیمتیلسولفوکساید در زمانهای 48، 72 و 96 ساعت پس از القاء نسبت به گروه کنترل منفی به طور معنیداری افزایش داشته است (P<0.05). نتیجهگیری : دپرنیل موجب افزایش بقاء و قابلیت تکثیر سلولی در مقایسه با دی متیل سولفوکساید شد و میتوان این ترکیب را به عنوان القاگر سلولی مورد استفاده قرار داد.
ناهید شیخانی، مریم حاجی قاسم کاشانی، محمدتقی قربانیان،
دوره 14، شماره 4 - ( 10-1391 )
چکیده
زمینه و هدف : اپیدرم لایه خارجی پوست بدن است که بهطور مداوم تجدید میشود. سلولهای بنیادی اپیدرمی نقش مهمی در ترمیم بافتی، ترمیم زخم و شکلگیری نئوپلاسم بهعهده دارند. این مطالعه به منظور جداسازی و کشت سلولهای بنیادی اپیدرم بین فولیکولی پوست نوزاد موش بدون استفاده از لایه مغذی انجام شد. روش بررسی : این مطالعه تجربی روی 4 سر موش نژاد NMRI تازه متولد شده صفر تا سه روزه و وزن تقریبی 60-70 گرم انجام شد. کراتینوسیتهای اپیدرم بهصورت مکانیکی و آنزیمی از پوست موشها جدا و روی سوبسترای کشت فیبرونکتین- کلاژن 1 گسترده شدند. سلولهای بنیادی اپیدرمی مفروض بهوسیله اتصال سریع در بازه زمانی 10 دقیقه روی این ماتریکس مرکب از فیبرونکتین- کلاژن انتخاب گشتند. سلولهای نچسبیده دور ریخته شدند و سلولهای چسبیده در محیط کشت EMEM (فاقد کلسیم) شامل 0.05 میلیمولار کلسیم، سرم جنین گاوی 9 درصد، محیط کشت ثانویه 50 درصد، فاکتور رشد اپیدرمی و کلراتوکسین کشت داده شدند. از آنالیز ایمونوسیتوشیمی بتا1- اینتگرین برای تشخیص بنیادی بودن سلولها استفاده شد. یافتهها : نتایج نشان داد که اتصال سریع سلولها باعث خلوص 50 درصد میشود. با استفاده از این روش، سلولهای بنیادی بدون تغییر در ویژگیهای سلولی رشد میکنند. سلولهای بنیادی اپیدرمی جدا شده، مارکر ویژه این سلولها، بتا1- اینتگرین را بیان کردند که هویت بنیادی بودن آنها را نشان داد. نتیجهگیری : نتایج این مطالعه نشان داد که حاصل جداسازی و کشت سلولهای بنیادی اپیدرم بین فولیکولی پوست نوزاد موش بدون استفاده از لایه مغذی، سلولهای بنیادی اپیدرمی زندهای است که میتواند در سلول درمانی و پزشکی ترمیمی بهکار رود.
آناهیتا سلطانیان، محمدتقی قربانیان، تقی لشکربلوکی،
دوره 15، شماره 3 - ( 7-1392 )
چکیده
زمینه و هدف : روند از دست رفتن نورونها در سیستم عصبی مرکزی با افزایش سن روی میدهد. برای جلوگیری از مرگ نورونها، میتوان با پیوند سلولهای بنیادی عصبی (NSCs) علاوه بر جایگزینی سلولهای از دست رفته، با تولید عوامل نوروتروفیک، بقا و تکثیر سلولهای درون زاد (آندوژنوس) را افزایش داد. این مطالعه به منظور مقایسه ظرفیت تکثیر سلولی و بیان عامل نوروژنیک از کشت چسبنده سلولهای بنیادی عصبی نواحی Subgranular zone ، Subventricular zone و مجرای مرکزی نخاع موش صحرایی بالغ انجام شد. روش بررسی : در این مطالعه آزمایشگاهی سلولهای بنیادی عصبی نواحی SGZ ، SVZ و مجرای مرکزی نخاع موش صحرایی بالغ نژاد ویستار استخراج و تا 13 پاساژ در محیط MEM-α غنی شده با سرم به صورت تکلایهای یا چسبنده کشت داده شد. بیان نشانگرهای نستین و GFAP به روش ایمنوسیتوشیمی و بیان ژنهای NGF، CNTF، NT3، NT4/5، GDNF و BDNF به روش RT-PCR بررسی شد. یافتهها : ویژگی مورفولوژیکی سلولهای بنیادی استخراج شده نواحی مختلف سیستم عصبی مرکزی در محیط کشت مشابه بود. زمان دو برابر شدن سلولهای بنیادی عصبی SVZ نسبت به SGZ و مجرای مرکزی نخاع کوتاهتر بودند. در شرایط کشت تکلایهای سلولهای بنیادی عصبی قادر به تولید نوروسفر بودند. همچنین نشانگرهای نستین و GFAP توسط NSCs این سه ناحیه بیان شده بودند. الگو و پروفایل بیان ژنهای نوروتروفیک در سلولهای بنیادی استخراج شده از SGZ، SVZو مجرای مرکزی نخاع مشابه یکدیگر بودند. نتیجهگیری : این مطالعه نشان داد که بیان ژنهای نوروتروفیک در سلولهای بنیادی جدا شده از نواحی مختلف سیستم عصبی مشابه بود؛ ولی سلولهای بنیادی جدا شده از ناحیه SVZ دارای ظرفیت تکثیری بالاتری بودند.
علیرضا عبدانی پور، سیده مهسا خاتمی، تقی طریحی، میرجعفر ستاری،
دوره 16، شماره 4 - ( 10-1393 )
چکیده
زمینه و هدف : سلولهای بنیادی عصبی توانایی تمایز به اکثر سلولهای تخصص یافته مغزی را دارا بوده و در بیماریهای سیستم عصبی این سلولها قادرند به نقاط آسیب دیده مهاجرت کرده و در ترمیم شرکت کنند. این مطالعه به منظور تعیین اثر عصاره هیدروالکلی گل گیاه بابونه بر تکثیر و مهار آپوپتوز سلولهای بنیادی عصبی در شرایط آسیب اکسیداتیو انجام شد. روش بررسی : در این مطالعه تجربی سلولهای بنیادی عصبی از ناحیه هیپوکمپ مغز 5 سر نوزاد موش صحرایی استخراج شد. به منظور تعیین بهترین غلظت، سلولها به مدت 48 ساعت با غلظتهای 200، 400، 600، 800 و 1000 میکروگرم به ازای هر میلیلیتر محیط کشت تیمار شدند و میزان تکثیر سلولی با روش MTT بررسی گردید. همچنین اثر آنتیآپوپتوتیک این گیاه با القاء آپوپتوز توسط H2O2 و استفاده از کیت تانل بررسی گردید. یافتهها : تکثیر سلولهای بنیادی عصبی در حضور عصاره هیدروالکلی گل گیاه بابونه به طور معنیداری نسبت به گروه کنترل افزایش و درصد سلولهای آپپوپتوتیک کاهش یافت (P<0.05). نتیجهگیری : عصاره هیدروالکلی گل گیاه بابونه سبب افزایش تکثیر و کاهش میزان آپوپتوز سلولهای بنیادی عصبی گردید.
سهیلا مددی درگاهی، مینا افتخارزاده، احمد مهدی پور، منصوره سلیمانی، مهدی مهدی زاده،
دوره 17، شماره 1 - ( 1-1394 )
چکیده
زمینه و هدف : امروزه به دنبال تایید وجود نوروژنز در مغز پستانداران بالغ، استفاده از سلولهای بنیادی به عنوان یک روش درمانی مناسب برای بهبود بسیاری از بیماریهای سیستم عصبی مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است. بدین ترتیب که با پیوند سلولهای بنیادی، بازسازی نورونی در نواحی تخریب شده ایجاد میگردد. این مطالعه به منظور تعیین اثر پیوند سلولهای بنیادی مزانشیمی مغز استخوان بر آسیبهای وارده به هیپوکامپ انجام شد. روش بررسی : در این مطالعه تجربی 28 سر موش صحرایی نر نژاد ویستار در چهار گروه 7 تایی کنترل، مدل، شاهد و درمان قرار گرفتند. حیوانات نوروتوکسین تری متیلین کلراید را به میزان 8 میلیگرم بر کیلوگرم وزن بدن از طریق تزریق داخل صفاقی دریافت کردند. یک هفته پس از دریافت نوروتوکسین، سلولهای بنیادی به روش استریوتاکسی تزریق شد. شش هفته پس از تزریق سلولها، حافظه فضایی موشها به روش ماز آبی موریس بررسی شد. همچنین مطالعه بافتی با روش رنگآمیزی نیسل و شمارش سلولهای سالم توسط نرمافزار Olysia bio report انجام گردید. یافتهها : به دنبال پیوند سلولهای بنیادی مزانشیمی مغز استخوان، تعداد نورونهای سالم در گروه درمان (15.19±74) در مقایسه با گروه شاهد (12.971±44.67) و گروه مدل (18.105±48.56) بیشتر بود (P<0.05). همچنین در آزمون ماز آبی موریس، به دنبال پیوند سلولهای بنیادی مزانشیمی مغز استخوان، گروه درمان (189.18±378.35)، (13.67±31.30) مسافت و زمان کمتری برای رسیدن به سکوی مخفی طی نمود؛ ولی این کاهش نسبت به گروه شاهد (192.56±438.18)، (14.89±40.14) و گروه مدل (225.44±407.98) ، (17.15±37.68) معنیدار نبود. همچنین مسافت طی شده در ربع هدف توسط گروه درمان (125.91±799.8) نسبت به گروه مدل (136.94±588.51) و گروه شاهد (86.47±546.48) افزایش آماری معنیداری یافت (P<0.05). نتیجهگیری : استفاده از سلولهای بنیادی مزانشیمی مغز استخوان باعث کاهش آسیبهای وارده به هیپوکامپ به صورت افزایش تعداد نورونهای پیرامیدال و بهبود حافظه گردید.
مرضیه پولادی، ایرج امیری، زهره علیزاده، فهیمه طالب زاده، یوسف عباسی، آمنه محمدی روشنده،
دوره 17، شماره 3 - ( 7-1394 )
چکیده
زمینه و هدف : کاربرد سلولهای بنیادی با مشکلاتی همچون پایین بودن بقای آنها بعد از تزریق به بدن و آپوپتوزیس همراه است که علت آن آماده نبودن سلولهای تزریق شده در مواجهه با عوامل توکسیک مانند هایپوکسی، تغییرات دمایی، استرس اکسیداتیو و فقرغذایی است. این مطالعه به منظور تعیین میزان تکثیر سلولهای بنیادی مواجهه یافته با هایپوکسی القاء شده توسط کلریدکبالت در موش صحرایی انجام شد. روش بررسی : در این مطالعه تجربی سلولهای بنیادی از مغز قرمز استخوان 2 سر موش صحرایی 6 هفتهای از نژاد ویستار جدا شد. پس از 4 بار پاساژ، در پلیتهای 96 خانهای با مقادیر مختلف و در زمانهای 6 ، 12 ، 24 و 48 ساعت با کلریدکبالت به میزان صفر (کنترل) 5، 10، 20، 50، 70، 90، 100، 120، 150 و 200 میکرومولار کلریدکبالت تیمار شدند. برای ارزیابی تکثیر سلولی از روش MTT استفاده گردید. یافتهها : سلولهای بنیادی پس از استحصال از مغز قرمز استخوان در محیط کشت گسترش یافتند. همچنین کشت سلولها با مقادیر مختلف کلریدکبالت تغییری در مورفولوژی آنها ایجاد نکرد. پیششرطی کردن سلولها پس از 6 ساعت با دوز 120 میکرومولار، 12 ساعت و 24 ساعت با دوز 20 میکرومولار و در 48 ساعت با دوز 5 میکرومولار میزان تکثیر سلولی را بعد از مواجهه با هایپوکسی بهطور معنیداری افزایش داد (P<0.05). نتیجهگیری : هایپوکسی سبب افزایش میزان تکثیر سلولی در سلولهای بنیادی مزانشیمال میگردد.
مهرگان جمشیدی، سیدابراهیم حسینی، داود مهربانی، مسعود امینی،
دوره 21، شماره 2 - ( 4-1398 )
چکیده
زمینه و هدف: ترشحات رزینی گیاه کانابیس، حشیش نام دارد و دارای خواص دارویی و روانگردانی فراوان است. مهمترین ترکیب روانگردان این گیاه THC (دلتا-9- تتراهیدروکانابینول) است که قادر به تحریک گیرندههای کانابینوئیدی در بدن است. این مطالعه به منظور تعیین اثر عصاره هیدروالکلی گیاه کانابیس بر بقاء سلولی و تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی مشتق از بافت چربی انسان به سلولهای شبهاستئوبلاستی انجام شد.
روش بررسی: در این مطالعه تجربی سلولهای بنیادی مزانشیمی بهدست آمده از بافت چربی ناحیه شکمی انسان با غلظت 100ng/ml از عصاره هیدروالکلی گیاه کانابیس تیمار شدند. تایید هویت سلولها با استفاده از تکنیکهای فلوسایتومتری و RT-PCR انجام شد. اثر سیتوتوکسیک عصاره کانابیس به روش MTT و قابلیت تمایز استئوبلاستی سلولها با کمک رنگآمیزی آلیزارینرد بررسی شد. بهکمک تهیه گسترش متافازی کروموزوم سلولی، آنالیز کاریوتیپ انجام گردید.
یافتهها: هویت سلولهای بنیادی مزانشیمی چربی با بیان مارکرهای مزانشیمی غیرهماتوپویتیک (CD90، CD44 و CD73) و عدم بیان مارکر هماتوپویتیک (CD34 و CD45) تایید شد. رنگآمیزی آلیزارینرد نشان داد که تیمار با کانابیس اثری بر تمایز استئوبلاستی این سلولها ندارد و سلولهای تیمار شده مانند سلولهای گروه کنترل به سلولهای استخوانی تمایز یافتند. همچنین عصاره کانابیس اثری بر ساختار، وضعیت مورفولوژیکی و تعداد کروموزومهای این سلولها نداشت.
نتیجهگیری: سلولهای مزانشیمی چربی انسان در حضور عصاره هیدروالکلی گیاه کانابیس قابلیت تمایز استئوبلاستی خود را حفظ مینمایند. همچنین این عصاره اثری بر کاریوتیپ کروموزومی سلولها ندارد.
سارا رئیس الساداتی، عبدالجلال مرجانی، صفورا خواجه نیازی،
دوره 21، شماره 3 - ( 7-1398 )
چکیده
زمینه و هدف: بیماریهای قلبی - عروقی و از کار افتادن قلب از مهمترین بیماریهایی هستند که جوامع تکامل یافته را درگیر میکنند. سلولهای بنیادی میتوانند نقش مهمی در تیمار بیماری قلبی بازی کنند. یکی از شایعترین ترکیبات مورد استفاده برای القا تمایز سلولهای بنیادی به کاردیومیوسیت، 5-آزاسیتیدین است. محتوای محیط کشت سلولی بر مورفولوژی و کیفیت سلولهای تمایز یافته موثر است. این مطالعه به منظور تعیین اثر گلوکز بر بهینهسازی پروتکل تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی مشتق از مغز استخوان انسان به سلولهای شبهکاردیومیوسیت انجام شد.
روش بررسی: در این مطالعه تجربی سلولهای بنیادی مزانشیمی در محیط تمایزی حاوی 5-آزاسیتیدین و دو غلظت از گلوکز (5 و 25 میلیمولار) طی 21 روز کشت داده شدند. در مرحله بعد RNA کل استخراج و cDNA سنتز شد. سرانجام q-PCR برای تعیین مارکرهای ویژه قلبی و تایید تمایز انجام گردید. تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی به سلولهای کاردیومیوسیت با استفاده از چهار مارکر قلبی Connexin43، -cardiac actinα، TroponinT و TroponinI بهروش q-PCR اندازهگیری و تایید شدند.
یافتهها: میزان بیان مارکرهای قلبی Connexin43، -cardiac actinα، TroponinT و TroponinI در هر دو غلظت 5 و 25 میلیمولاری گلوکز طی تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی مشتق از مغز استخوان انسان به کاردیومیوسیت متفاوت بود؛ اما این تفاوت از نظر آماری معنیدار نبود.
نتیجهگیری: دو غلظت 5 و 25 میلیمولاری گلوکز اثر قابل ملاحظهای بر بیان مارکرهای قلبی Connexin43، -cardiac actinα، TroponinT و TroponinI طی تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی مشتق از مغز استخوان انسان به کاردیومیوسیت نداشتند.
ماندانا امام دوست، محمد تقی قربانیان، فریبا بناییان،
دوره 24، شماره 3 - ( 7-1401 )
چکیده
زمینه و هدف: نورونزایی فرایندی است که نورونها از سلولهای بنیادی عصبی در برخی نواحی مغز بالغ مانند ناحیه زیر بطنی (Subventricular zone: SVZ) دیواره جانبی بطنهای طرفی و شکنج دندانهای هیپوکامپ رخ میدهد. هورمونهای جنسی بر مراحل مختلف نورونزایی اثر داشته و هورمون استروژن موجب افزایش تکثیر سلولی میگردد. این مطالعه به منظور تعیین تغییرات هورمونهای گنادی چرخه فحلی بر نورونزایی ناحیه زیر بطنی موش بالغ انجام شد.
روش بررسی: این مطالعه تجربی روی 26 سر موش کوچک آزمایشگاهی ماده نژاد NMRI بالغ انجام شد. موشها با تهیه اسمیر واژن تعیین چرخه شدند و سپس در چهار گروه شامل پرواستروس (n=5) ، استروس (n=7) ، مت استروس (n=7) و دی استروس (n=7) قرار گرفتند. حیوانات پس از تعیین مراحل چرخه فحلی به روش رنگآمیزی اسمیر واژن، بیهوش و با پارافرمالدئید پرفیوژن شدند و مغز آنها برای تهیه مقاطع میکروسکوپی خارج شد. ارزیابی تکثیر سلولی در SVZ به روش رنگآمیزی کریستال فاست ویوله و ایمونوهیستوشیمی برای نشانگر آنتی GFAP انجام گردید.
یافتهها: مشاهده مقاطع میکروسکوپی رنگآمیزی شده با کرزیل ویوله نشان از افزایش آماری معنیدار تکثیر سلولی در مرحله پرواستروس نسبت به سایر مراحل چرخه فحلی داشت (P<0.05). مقایسه مقاطع رنگ شده به روش ایمنوهیستوشیمی برای آستروسیتها نشاندهنده ارتباط تراکم این سلولها با تغییرات هورمونی مراحل مختلف چرخه فحلی بود.
نتیجهگیری: مرحله پرواستروس چرخه فحلی با تکثیر سلولی و افزایش تراکم آستروسیتهای SVZ مغز موش بالغ همراه است. نورونزایی با تغییرات سطح هورمونهای جنسی در مراحل مختلف چرخه فحلی ارتباط دارد.
عماد رضا، حسین عزیزی،
دوره 25، شماره 1 - ( 1-1402 )
چکیده
زمینه و هدف: آلکالینفسفاتاز و پروتئینهای BMP و GATA از جمله فاکتورهای اثرگذار در فرآیند اسپرمزایی هستند. این مطالعه به منظور تعیین اثر بیان آلکالین فسفاتاز، GATA و BMP بر سلولهای بنیادی اسپرم ساز، سلولهای جنینی و شبه سلولهای بنیادی جنینی (ES-like) در موشهای نژاد C57BL انجام شد.
روش بررسی: در این مطالعه تجربی پس از جداسازی سلولهای بنیادی اسپرماتوگونی از 3 سر موش 4 هفتهای نژاد C57BL، سلولهای بنیادی جنینی و سلولهای ES-like تهیه شدند. سپس تست رنگآمیزی آلکالینفسفاتاز بر روی سلولهای بنیادی اسپرم ساز، سلولهای جنینی و شبه سلولهای بنیادی جنینی انجام شد. در ادامه با استفاده از Fluidigm PCR بیان ژنهای BMP و GATA مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. پس از آن شبکه ارتباطی پروتئین - پروتئین آنها با استفاده از پایگاههای داده، جداسازی و رسم گردید.
یافتهها: بیان مثبت آلکالینفسفاتاز در سلولهای بنیادی و بیان منفی آن در سلولهای سرتولی بیضه نشان از وجود این آنزیم در سلولهای پرتوان داشت. ژن BMP و ژن GATA در سلولهای بنیادی اسپرماتوگونی (به ترتیب 3.6 و 2.7)، جنینی (به ترتیب 2.3 و 4.4) و ES-like (به ترتیب 5.8 و 2.5) بیان ژن مثبت داشتند که این مقادیر از نظر آماری معنیدار نبودند. بررسیهای بیوانفورماتیکی نشان از نقش تنظیمکنندگی این ژنها و اثر مستقیم آنها بر آلکالینفسفاتاز داشت.
نتیجهگیری: ژنهای BMP و GATA و آنزیم آلکالین فسفاتاز جزو فاکتورهای کنترلکننده سلولهای بنیادی جنینی و اسپرماتوگونی بوده و در حفظ پرتوانی آنها و همچنین در هدایت آنها به سمت سلولهای تمایز یافته نقش دارند.